نامه متفکرشهید "سیدمحمدامین سجادی" به مادرش، زمانی که در غرب کابل به سر میبرد.

مادر سلام !

بالاخره از میان بودن و شدن ، سکون و حرکت ، باتو ماندن و به سوی او رفتن ، فنا و بقا ، جذبه های خاکی و علقه های خدایی ، مصالح فردی و مسولیتهای اجتماعی و ... هجرت دیگر را به سوی او و در راستای جلب رضای او آغاز و انتخاب کردم . و هم اکنون که این سطور را رقم میزنم قلبم به سوی تو و ضمیرم در عمق درد های جانکاه و طاقت فرسای تو بال و پر می زند و سیمای رنجور و مالامال از انده و رنج و تلخ کامیهایی که از پیش دیدگانم تیر شده می رود و نگاههای منتظر و دلواپسی که ذره ذره استخوانهایم را می سوزاند مخصوصا وقتی که به یاد می آورم هرگز فرزند شایسته و درخوری برای تو نبوده ایم و جز سوز و فراق و هجران هیچ چیز دیگر ارمغانت نکرده ایم ...

ولی یاد تو و نام او و انجام تکلیف در برابر خواست و اراده تغییر نا پذیر او شور و سوز دیگری در اندرون خسته من ایجاد کرده و مرا بی اختیار به سوی دیار غربت بی انتهای انسان قرار می دهد .

شاید برای تو شنیدن این مسئله نیز مشکل آفرین و غیر قابل تحمل باشد ولی اگر خود را تسلیم خواست و مشیت الهی نموده و روح و جانت را با نام خدا و ذکر مدام او اطمینان بخشی ، اطمینان دارم که تحمل این رنج نیز همچون مصیبتهای سنگین و طاقت سوزی چون شهادت سجادی آن عزیز سفر کرده برایت سهل و آسان و مورد رضایت پروردگار رئوف و مهربان خواهد بود . و یقین داشته باش که بهترین کس و یار و یاور و مونس و انیس و همدم انسان خداست . بیشتر از این مزاحمت نمی شوم وتو را تنها به خدا می سپارم . و در این امر هم تردید ندارم که دریای بی کرانه عاطفه و محبت تو اجازه نخواهد داد که به این امر راضی نباشی و مرا از باران رحمت و رضا و دعای خویش محروم نمایی . بهر صورت آنچه خدا بخواهد همان خواهد شد .

" محمد "